بیختن. غربال را به دست زدن. الک کردن. غربال بیختن. غربله. (المنجد). دحلاصه. (منتهی الارب) ، کنایه از تفحص و جستجوی بسیار. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). کنجکاوی. (مجموعۀ مترادفات) : فلک خاک ایام غربال کرد نشاند مگر ابر پیمانه کرد (؟). نورالدین ظهوری (از آنندراج). گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را نیست ممکن همچو من بیحاصلی پیدا شود. صائب (از آنندراج)
بیختن. غربال را به دست زدن. الک کردن. غربال بیختن. غربله. (المنجد). دحلاصه. (منتهی الارب) ، کنایه از تفحص و جستجوی بسیار. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). کنجکاوی. (مجموعۀ مترادفات) : فلک خاک ایام غربال کرد نشاند مگر ابر پیمانه کرد (؟). نورالدین ظهوری (از آنندراج). گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را نیست ممکن همچو من بیحاصلی پیدا شود. صائب (از آنندراج)
غربال کردن. بیختن. غربال زدن. الک کردن. غربله. رجوع به غربال کردن شود، سوراخ کردن و پاره پاره کردن و کشتن کسی. غربله: وز چپ و راست تیر روان شد سوی پیل، تا مرو را غربیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 701)
غربال کردن. بیختن. غربال زدن. الک کردن. غربله. رجوع به غربال کردن شود، سوراخ کردن و پاره پاره کردن و کشتن کسی. غربله: وز چپ و راست تیر روان شد سوی پیل، تا مرو را غربیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 701)